فکر کردم چه دل شکستگی بشه این سریال سر همون کیس زوری و کامنت پایینی.

چنان به هیکل اول تا آخرشون 💩ید که حتی تو قصر ین‌شی چنین چیزی ندیده بودم!!!

رابطه هائولن و زی‌چو به 💩کشیده شده که! این چه وضعیه؟ دوتا کیس زوری توی تخت‌خواب بعد هم هائولن گفت ولم کن، زی‌چو هم از اتاق جوری رفت بیرون و درم بست که صدای در هنوز تو سرم هست!

ملکه ها برای خودشون فاسق داشته باشن انگار توی پادشاهی قدیم ها بوده، هم ملکه جائو داشت هم این ملکه‌چین که مادر خونده زی‌چو عه داره.
تهش هائولن هم انگاری پیدا می‌کنه

هائولن و زی‌چو – یی‌رن – یا شاه جوانگ شیانگ King Zhuangxiang of Qin
میشه شوهره دلربا توی همسر پادشاه
Qin Shi Huang چین‌شی‌هوانگ امپراطور چین

بالاخره از قصر جائو دراومدن، واقعا خسته‌ام کرده بود
الان ماجراهای این دوتا آویزون به لوبووی هیچ کدومم دوست نداره… پرا این زنا انقدر دلشون شوهر می‌خوان. این لوبووی به هائولن هم به زور دل داد، اون وقت به شماها دل بده؟

یه اسپویل شدم
دنبال آهنگی که با زیتار می‌زنه شاهزاده می‌گشتم، توی عناوین اهنگ‌های پس زمینه یکیشون اسمش قتل لوبووی عه😐 لوبووی چه هیزم تری فروخته آخه؟ قصر چین نابود بشه اگر لوبوووی رو بکشن… اسم آهنگش assassination of lubuwei عه . یاد قتل ابراهیم پاشا تو حریم سلطان افتادم.
تازه ابراهیم پاشا یا هَوَل بود‌. لوبووی اگر نبود چطوری قصر جائو نابود می‌شد؟ اون وقت بابابزرگ زی‌چو لوبوی رو به یه عناب که پرت می‌شه یکسان می‌دونه….🫨
واقعا حالم از این امپراطوری به هم می‌خوره. عشقی که توش نیست
موندم لوبووی چرا انقدر می‌خواست قدرت به دست بیاره وقتی خود پادشاه ها هم دستخوش بازی قدرت میشن و مثل مگس تارومار می‌شن…

قانون بقای آدم توی قصر کشور جائو. آدمها برای فرار تلاش می‌کنند ولی موفق نمی‌شن و اجزای سامانه منزویه. (چیزی ازش خارج نمیشه). فرایند‌ها به طور چرخه‌ای تکرار می‌شه و قانون بقای اجزا هست.

مثل یونها که میخوان از کانال انتشار تسهیل شده خارج شن، ولی در بسته است: ↩️🔄🔃 نفوذ پذیری دیوارهای قصر به خروج افراد صفره. غشا ناتراوا

یا به روایتی دیگه:
آدمها از قصر جائو نمی‌رن
بلکه از قصر جائو می‌میرن ⛔️🚷📛

شاهزاده یی‌رن ناقلا هائولن رو به هوای ضایع کردن لوبووی بغل کرد، یهو برای اولین بار حس کردم چقدر جذابه.
ولی بغله رو نه

بلکه اونجا که گفت: همیشه ازم متشکری. شاید فاصله‌اتو حفظ می‌کنی چون فکر میکنی من به منظور پنهان دارم؟
هائولن گفت نه من همچین منظوری نداشتم
شاهزاده: تو توی قلب منی.
هائولن: ولی من یکی دیگه رو تو قلبم دارم.
می دونم
ولی من مخصوصا به شما نزدیک شدم.
اینم که قبلا گفته بودی. مورد دیگه ای ام هست که مونده باشه بخوای بگی؟

….
بعد بغل
…

بعد هم گفت: جوانمرد عشق دیگری رو نمی دزده. به اندازه ۳ بار به لوبووی شانس میدم که تو رو برگردونه پیش خودش.
هائولن: اجازه میدی؟؟ کی تاحالا این شاهزاده اینطوری اتوریته پیدا کرده هنوز گروگانه که؟!

این خانواده سلطنتی مادر به دختر رحم نمی‌کنه دختر هم برای باباش، صیغه جور می‌کنه تا پوز مامانش رو بزنه،
شوهر برای اینکه شهوت‌رانی کنه‌ خدمتکار ملکه رو ازش به عنوان صیغه طلب می‌کنه به ازای اینکه ملکه رو می‌اندازه نندازه به جون صیغه‌ی قدیمی و رنگ و رو رفته!
ملکه خودش یه فاسق داره ولی برای اینکه از مقامش کم نشه؛ حاضر نیست شاه رو به زنای دیگه ببازه.
عروس میخواد از نردبون خانواده شوهری بالابره سرش رو کرده تو برف، خودشو با مادرشوهر و خواهرشوهر توی یه جبهه فرض کرده! اونها سر همدیگر رو هم زیرآب می‌کنن میون دعواشون چندتا مورچه مثل تو رو هم له کنند براشون فرقی نداره!

به قول لوبووی اگر عاشق مردی بشی، دیگه به هیچ دردی نمی‌خوری.

ملکه‌ی باکلاس جائو، برای خودش یه فاسق -اصطلاح باستانی به معنی دوست‌پسر- داره😀😀😃😃 وای عالی بود با فاسقش داشتن توی تخت مثل غلتک میچرخیدن، نمی‌دونم این چطور همخوابگی‌عه که توی پتو قل بخورن؟!💞🌪🌪🌀🌀🌀
اما
کاش از این فسق و فجور ها بیشتر داشته باشه سریال، برام تازگی داره، به قول خودشون: 有意思。Yǒuyìsi جالب و سرگرم‌کننده است.

بعد سکانس بعد چون هائولن دیده بود، داشت هائولن رو توی اطاقش خفه می‌کرد، پادشاهه اومد گفت عزیزم داری چیکار می‌کنی، با همون لبخند به پهنای صورتش گفت دارم مرگ این برده رو تماشا می‌کنم. پادشاه هم با لبخند گفت: وا مگه چی شدهههه؟؟؟😁
اینها اینجوری ریلکس با کارهای هم برخورد می‌کنن پس پادشاهه هم می‌دونه که خانمی که ملکه باشه چیکار می‌کنه ولی خوشبختانه فضولی اضافه نمی کنه

بعد که هائولن از اعدام جون سالم به در برد، ملکه گفت تنهامون بگذارین، ملکه به هائولن میگه ازت خوشم میاد. انتظار داشتم یه دور هم به افتخار این دوستی جدید، هائولن رو بزنه زمین مثل این جودوکار‌ها -ببره تو رختخواب-🤼‍♂️🤼‍♀️🤼💞💞

این ژنراله که بادیگارد نواده سلطنتیه و براش تره هم خرد نمی کنه و از هیچ توهینی فروگذار نمی‌کنه و فحش و توهین نقل و نبات دهنشه، حالا که بحث مرگ و زندگی دختره(هائولنه)، مثل یه رفیق دوشادوش نواده راه میره و بهش میگه؛ شاهزاده یعنی میخواین بگذارین هائولن همینطوری کشته بشهههه؟؟؟؟
صحبت مشترک پیدا کرده و پا به پای شاهزاده داره خودشو به آسمون و زمین می‌زنه تا یه راه برای زنده نگه داشتن هائولن پیدا کنه.
شاید شروع یه دوستی پایدار بین نواده و ژنرال؟
ببین یه زن زیبا چطوری می‌تونه مرده رو زنده کنه
حتی ژنراله که نتراشیده نخراشیده است دربرابر یه زن زیبا که خوش‌سخن هم هست، و ساز زدنش روح آدم رو می‌نوازه، چاره‌ای جز ظرافت پیدا کردن پیدا نمی‌کنه و مثل آدم شده.

هائولان به هیچ هدفیش هنوز نرسیده